خانه
5/3/2012
معلم من کسی است که از او آموخته ام چگونه بودن نیکوست و چگونه نبودن زیبا...
بوسه بر دستانتان میزند این شاگرد ... سلامتی را از خداوند برایتان خواهانم
امروز دیگه ایران نبودم.
دلم براتون تنگ میشه.. اینجا زیباست.
بیادتون هستم.
سلام نمی کنم چرا که سلام مال آنهاست که جایی شبیه دو خط مورب از یکدیگر می گذرند و تو خوب میدانی که جهان کوچک ما از فاصله ها چقدر فاصله دارد.
ثانیه ها همیشه در سفرند، سفری که از چشم تو آغاز می شود و بر بال سوخته ی پرستوهای بی آشیانه، تا افقی در امتداد ستاره های اشک هایم، وزیدن می گیرد.
پشت قاب عکسی که آیینه ی خاطراتی هرچند قدیمیست برایم نوشتی:
لحطه ای زیباست، مینویسم برایت
آری زیباست، بخوان بیادم
بودن زیباست حتی در یادت
بهار90
بهار 90 در راه است ای عاشقان، زمین چادر سبز بتن میکند، شاد باشید، برگی که در خزان مغرورانه چهره ی سرخ و زردش را به خاک میسپارد، در حال میلاد است.
برخیزید و بخندید چرا که در یاد میشمارم 1386 - 1387 - 1388 - 1389 -....و انشاا.. 1390 را در کنارتان بودم و هستم و 13 را گره به سبزه میزدم،، 13 امسال بدر کنید اما یاد ما را از خانه ی دلتان بدر نکنید چرا که نبودن و ندیدن بی تاثیر نیست! وبلاگ مدتیست که در خواب زمستانی رفته بود و همان چند یار و همدم دیرین، گله گزار !
رفقا و عزیزان هم دوره ای و حتی تو ای آشنای غریب، سفری در پیش دارم که نمیدانم چه وقت فرصت دیداری مجدد رخ میدهد و مجالش کی بدست می آید...9فروردین ساعت 7:30، با توکل به خدا برای ادامه تحصیل به روسیه می روم! حلال کنید...
سلام ای سحرگاه رفتن...اینم ی پست جدید
البته همه در هول ولای کارت و کنکور و عصر جمعه که دلمون رو به تپش می انداخت!
آرزوی موفقیت برای همه ی دوستان کنکوری را دارم ...
به ش.:
"کوچولو شبا آروم بخاب، همه بیدارن تا مراقب آرامشت باشن، ببخشید که پیشت نیستم و تنهایی، الان بزرگترین آرزوم دیدن لبخند رضایتت پس از کنکوره"
ما به اونی که داره به یکی دیگه حب میورزه یاداور میشیم: آقا یادت نره 1 شاخه گل سرخ از (اول پل نادری) میخری ..خاراشو میچینی و دوشنبد میدی خزمته خانوم... بهشون میگی ولنتینت مبارک ایشالا 100 ساله شی
اینم از حمایات ما...
شروع، گویا سنگین تر است برای آدمی، تنها!
پایان، خود بسراغت می آید، نگرانش نیستم!
آرام
آمد، میدانستم که رفتنی بود!
آمد، گفت :خواهد رفت!
آمد، رفتنش مهم نبود!
آمد، چه دیر! دیر آمده بود!
آمد، گویا خیالی بیش نبود!
آمد، اشتباه آمده بود! رفت!
آمد، کاش نیامده بود!
آمد، ...
..
.
نیامده رفت!
گروهی بودند، گروهی بودیم،گروهی هستد.
من ...
به هیچکس، برای خود، می خوانم! می روم!
گنگ یا گویا ...
تو نیز بگذر
21.1.2011
20:14
یک دکتری ، متخصصی چیزی بیاد به ما بگه این چه وضع آزمون دکتری گرفتنه آخر!
دروس کنکور سراسری را دوباره گذاشه اند برای آزمون دکتری
واقعا زحمت کشیدند!
دانشجو بعد از شش سال درس خواندن باید دوباره دروس پایه را جهت سنجش امتحان بدهد؟!
لااقل برای ما یک آبیاری عمومی و طرح آزمایشات گذاشته اند.مهندسی های بنده خدا که همه باید ریاضی و فیزیک یک امتحان بدهند.
ظاهرا آقایان سواد طرح سوال نداشته اند و خواسته اند برای سال اول قلق گیری کنند.
http://www.noet.ir/noet/FullStory.aspx?gid=13&id=766
تصمیم بر آن شده که تمامی عزیزان ارشد دار جمیعا به نابودی واصل شده و تصمیم بگیرند که با یه پیکان۵۷ و بنزین ۷۰۰ تومنی به شغل شریف و مبارک مسافر کشی بپیوندند
تبصره- شاگرد الف ها و استعدادهای درخشان در خط دانشگاه میتوانند به کار بپردازند
دروس ارائه شده برای آبياري
در زمستان فرو رفته ام، با برف های سفید-خاکستری
ستاره ها یخزده، زمین یخزده، درخت بی برگ و یخزده
زمستان سرد و سوزان است، هم اینک زمستان است، فصل گرگ های گرسنه
دلم قندیل دلتنگی ، سرما در جانم و در تک تک استخوان هایم چادر زده
دستانم را هااااا کن
من و شهرکرد و یخ و سرما .....
گفتم با خود. نمینویسم دیگر.
نیست اینجا مستمع.
نیست در پس هر آینه نگاه.
گفته بودم برایت احوال این مردم بیمار.
ناامیدند و خفته مردم سرزمین آرزوها.
چند روزیست پاسخم نمیدهی. خطایی کرده ام گویا.
همیشه با من بودی و قدر تو را ندانستم. کنارم هر لحظه عطرت به مشام میرسد و یادت زنده. کاش بیاد آوری آنروز که اشکهایت سیل غم ها را به دامنم کشید و با نگاهی غمگین بدنبال واژه ای میگشتم بلکه گواه غفلت هایم کنم!!! تو گذشتی از تقاصیرم و پاکبازی را به رخم کشیدی ...
دیگر کافیست .... دلتنگت هستم
درخت و گل و دل نیاز به تو دارند که نمیرند؛ بوز، بیا، ببخش ...
من که بازی رو از TV نمیبینم برای تفریح گفتم بریم... ایستگاه ورزشگاه آزادی که پیاده شدیم، جو گیر میشدیم اما ب زحمت میپروندیمش....
سرتونو درد نیارم دوربینمو از چند گیت به زحمت رد کردم و بهترین نقطه ورزشگاه نشستیم .مقابل نیمکت!
لیدرها.. تنقلات چی ها....حراست... تماشاچیا... ما(امین .سعید محمودی .رضا کشاورزنیا.میثم ضربی زاده)... این آقا ه که کنارم نشست و اول بازی فکر میکردم که فوش دادن تعطیله اما خودش دایراالمعارف فوش بود... تماشاچیایی ذوب آهن...و و و
خلاصه بچه بره ورزشگاه مرد بیرون میاد... خوش گذشت جای دوستان خالی
امین راحت بگو دیگه!!!!
بگو مسعود چیکار کرد با رفاقتاش!!!!
اما بحرحال بازار یابی الکترونیکی وسوسه کننده است!!!
نمیگم سعید .. و یزدان ... ارزششو نداره!
متاسف برای دوستایی که دیدم قصد دارن . بیشتر متاسف برای اونای که نمیدونستم گرفتار شدن اما به عینه دیدم ...کاری نکنید که متاسف شم از اینکه نتونستم مانع شما بشم....
اخه همشون دانشجو بودن اونجا !!! 3 تاشونو که مدتها بود ندیده بودم از دوستای دوره لیسانسم بودن!!
100% برا خودم پیش اومد اما تن ندادم.....
میگن لیاقت میخاد ، میگن از چند فیلتر رد میشی و همینطوری نمیشه کسی رو خوشبخت(دعوت) کرد ، عجب office با کلاسی! همه درسو گداشته بودن کنار، همه ادمای سطح متوسط یا پایین از لحاظ اقتصادی...اخه شما چرا!!!!!!!!!
اولين آزمون نيمه متمركز دكتري سال 1390 بصورت آزمون كتبي براساس اطلاعات مندرج در جداول زير از طريق سازمان سنجش آموزش كشور برگزارمي گردد.
جدول زمانبندي آزمون:
شروع زمان ثبت نام |
تاريخ برگزاري آزمون |
اعلام نتايج چند برابر ظرفيت | |
3/11/89 لغايت 10/11/89 |
25 فروردين ماه 1390 |
اواخر ارديبهشت ماه 1390 |
شرايط و ضوابط كلي:
- داشتن مدرك كارشناسي ارشد يا دكتراي حرفهاي مورد تاييد و يا دانشجوي سال آخر كه تا 31/6/1390 فارغ التحصيل شود.
- متناسب بودن مدرك تحصيلي داوطلبان با رشته مورد تقاضا در آزمون الزاميست.
- فارغ التحصيلان رشتههاي مختلف با مدرك معادل حق شركت در آزمون را ندارند مگر اينكه در آزمون جامع ارزيابي دارندگان مدرك معادل كارشناسي ارشد كه توسط سازمان سنجش آموزش كشور برگزار شده است ، پذيرفته شده باشند.
- داوطلب فقط ميتواند در يك رشته شركت نمايد.
- داوطلبان ميتوانند ...
...
کشتی مردی در یک طوفان عظیم غرق شد اما این مرد به طرز معجزه آسایی نجات یافت و توانست خود را به جزیره ای برساند.
این مرد با هزاران زحمت برای خود یک کلبه ساخت ...
روزی برای تهیه آب به جنگل رفته بود ؛ وقتی به کلبه برگشت در کمال ناباوری دید که کلبه در حال سوختن است.
به بخت بد خود لعنت فرستاد و بعد شروع به گله کردن از خدا کرد که : خدایا تو مرا در این جزیره زندانی کرده ای و حالا که من با این بدبختی توانسته ام این کلبه را برای خودم درست کنم باید اینگونه بسوزد!
مرد با همین افکار به خواب عمیقی فرو رفت ... .
صبح روز بعد با صدای بوق یک کشتی از خواب پرید ؛ او نجات یافته بود!
وقتی سور کشتی شد ، از ناخدا پرسید چگونه فهمیدید که من در این جزیره هستم؟
ناخدا پاسخ داد : ما علایمی را که با دود نشان می دادید دیدیم!